همشهری- پریسا نوری: اینجا یکی از تالارهای پذیرایی منطقه ۲ است که امروز به همت نیکوکاران خیریه رقیه خاتون و به مناسبت جشن تولد یکی از کودکان کار، میزبان کودکان کار و خیابان مدرسه پویاشهر شده است.
لبخند آرزوها
چندماه پیش در جشنواره آیینی محرم شهر، ویژهبرنامهای در قالب چلچراغ آرزوها برگزار شد که در آن کودکان کار و خیابان آرزوهایشان را روی کاغذ نوشته و بهدست خیران رساندند. حالا در این مراسم نیکوکاران، تعدادی ازآرزوهای ریز و درشت کودکان را تهیه کرده و روی میز بزرگی کنار استیج به زیبایی چیدهاند. به همت خیران به تعداد همه بچهها هدیه و کادو تدارک دیده شده و قرار نیست کسی دست خالی از این مراسم بیرون برود. برگزارکنندگان مراسم یک به یک اسم بچهها را میخوانند و آنها را به آرزوهایشان میرسانند. بغض و شادی بچهها هنگام در آغوش گرفتن هدیههایشان حاضران را متاثر میکند.
۷ کوتوله و قطار شادی
مجری برنامه که عموسعید نام دارد از روی استیج بچهها را به نشستن دعوت میکند و از آنها میخواهد با آهنگهای شاد همخوانی کنند و دست بزنند. بچهها به حرف مجری گوش میدهند، اما این آرامش دوام چندانی ندارد. با ورود عروسکهایی که تنپوش شخصیتهای کارتون معروف سفیدبرفی و هفتکوتوله را بر تن دارند، صدای شادی و هیاهوی بچهها بالا میرود. بچهها به استقبال عروسکها میروند و میخواهند با آنها عکس یادگاری بگیرند. عمو سعید و هفت کوتوله از بچهها میخواهند دنباله لباس هم را بگیرند و قطار بازی کنند. چند دقیقه بعد قطار شادی بچهها با صدای هوهو دور سالن پذیرایی به گردش درمیآید. صدای خنده و شادی بچهها یک لحظه قطع نمیشود.
سورپرایز «هدیه»
گردانندگان جشن، همزمان با پخش آهنگ «تولدت مبارک»، کیک بزرگ صورتی را روی استیج میآورند. مجری برنامه از یکی از دختربچهها که هدیه نام دارد، دعوت میکند روی استیج بیاید. هدیه که پیراهن کرمرنگ زیبایی پوشیده با تعجب و ناباوری درحالیکه چشم از کیک صورتی و شمعهای روی آن برنمیدارد، بالا میرود و کنار عمو سعید میایستد. عمو سعید اعلام میکند امروز روز تولد هدیه است. سپس رو به هدیه میگوید: هدیه جان یادت هست آرزو داشتی یک جشن تولد بزرگ برایت بگیرند؟ این جشن به مناسبت تولد تو برپا شده و ... هدیه از خوشحالی در پوستش نمیگنجد و باورش نمیشود که آرزویش به همین زودی برآورده شده؛ چشمانش را میبندد و درحالیکه لبخند از لبانش محو نمیشود با شمارش بچهها شمع را فوت میکند.
آرزویی برای مادر
بچهها از خوشحالی یک جا بند نیستند. یکی عروسکش را محکم در آغوش میگیرد، یکی گردنبند طلا را دور گردنش میاندازد، یکی سوار دوچرخهاش میشود، یکی با توپ فوتبال روپایی میزند و آن یکی گوشی موبایلش را با ذوق و شوق برانداز میکند. از عرفان، پسربچهای که آرزویش داشتن گوشی موبایل بوده میپرسیم: به آرزویت رسیدی؟ درحالیکه چشمانش از شادی برق میزند، آرام میگوید: این گوشی را برای مامانم میخواستم ... آخه مامانم دلش میخواست گوشی داشته باشد ...» علی که آرزویش داشتن دوچرخه بوده، درحالیکه سعی میکند سوار دوچرخه دندهایاش شود، میگوید: «دیگر پیاده به مدرسه نمیروم با دوچرخه میروم. قبلا هر روز پیاده به مدرسه میرفتم، ولی از فردا با دوچرخه میروم.»
بغض قهرمان کشتی
منصور برزگر، قهرمان کشتی جهان و سرمربی اسبق تیم ملی کشتی جمهوری اسلامی ایران که مهمان افتخاری این برنامه است به دعوت مجری پشت تریبون میآید و میگوید: «امروز یکی از شادترین روزهای زندگی من است. امیدوارم که شرایط کشورمان طوری باشد که هیچ کودکی مجبور بهکار نشود و...» صحبتهای برزگر که به اینجا میرسد بغض گلویش را میگیرد و قادر به ادامه صحبت نیست.
نظر شما